متوجه یک الگوی تکراری شدهام. نمیتواند حال بد دیگران را تحمل کند. اندوه، اضطراب، افسردگی یا هر حس منفی دیگری خشمگینش میکند. مرتب به دیگران برچسب ضعیف بودن میزند یا آنها را متهم میکند که انرژی و توان او را میگیرد. به همه، به هرکسی که ابراز خستگی کند، در مسیر توقعات او حرکت نکند، هرکسی که اندکی همدلی یا همراهی بخواهد. چقدر ضعیف، با لحنی از انزجار، تکیه کلام پرتکرارش شده.از ضعف دیگران نفرت و احتمالا وحشت دارد. یکجور فرافکنی عجیب. از روبرویی با امکان ضعف در آدمها میترسد چون از آدمهای ضعیف میترسد چون از ضعف در خودش میترسد. از روبرویی با این حقیقت که خودش هم میتواند در همین موقعیت باشد میترسد. گمان میکند حال لحظه آدمها توصیف شخصیت و موجودیت آنهاست. نمیتواند شریک سوگواری کسی باشد، تسلی بخش تنهایی کسی باشد، چند دقیقه گریهی بلند کسی را تحمل کند، از همه ابعاد احساسات عمیق انسانی اجتناب میکند. از غم، از فقدان، حتی از دوستی میترسد، از صمیمیت میترسد، از وقت گذاشتن برای شاد کردن آدمها یا حتی فکر کردن به آن ابا دارد، از این حقیقت ساده که آدمها در مقابل تروماهای پیوسته زندگی بالاخره جایی کم میاورند و میشکنند وحشت دارد. حیرت اور است. ضعف آدمها در نشان دادن زخمها یا حرف زدن از دردهایشان نیست. ضعف این است که از خودت، از حقیقت آدم بودنت بترسی و حتی به اندازه داشتن یک ارتباط انسانی واقعی و نزدیک رشد نکرده باشی. آن وقت خودت را پشت کار، جاهطلبی و تصورت از قدرت پنهان کنی، فقط تمجیدها را بازگو کنی و گمان کنی دیگران نمیبینند و نمیفهمند که تو چقدر میترسی. از رقیب داشتن میترسی، از نقد شدن میترسی، از دیده نشدن، به رسمیت شناخته نشدن، موفق نبودن، از مکالمه میترسی، از دوست, ...ادامه مطلب
من از اون آدمایی نیستم که وقت عصبانیت متوجه نیستن چی میگن، از اونایی هستم که هرگز یادم نمیره چی شنیدم. میتونم جلوی زبونم رو بگیرم، میتونم هر حرفی رو نزنم، میتونم ساکت بمونم اما کینهی اونایی که نمیتونن میمونه رو دلم. بخوانید, ...ادامه مطلب
درونگرایی برای من جذابه. آدمهای عمیقتر، کم صدا، پرحوصله. حریم خصوصیت رو حفظ میکنن، بهت فضا و فرصت میدن، میشه کنارشون ساکت موند. صمیمیت براشون زمانبره، نمایش و ادا تو رفتارشون کمتره. تقریباً همهی دوستان نزدیکم درونگران. انگار فقط این مدل آدمها بهم حس امنیت میدن. من اما درونگرا نیستم. نیاز د, ...ادامه مطلب
دیروز روی پله برقی فروشگاه، عنق و کم حوصله درحالیکه ور اهمال گر مغزم بهانه میتراشید غر زده بودم که نمی توانم. دلخور جواب داده بود آدم اگر بخواهد از پس همه چیز بر می آید. درستش این بود که خیلی وقت بود که نمی خواستم. خسته ام؟ افسرده ام؟ مضطربم؟ کمالگرای درون یکجا نشینم کرده؟ هر چه هست حتی از آن مرحله ای که شب به خودت قول فردا صبح و تغییر می دهی هم عبور کرده ام. حالا زمان است که از من عبور می کند. من هستم که در فصل ها اتفاق می افتم. آن شاخه ی نیمه خشک درختم که نه می شود دور انداخت، نه سبز شدنش رمق , ...ادامه مطلب
گیجی عجیبی به لحظه هایم نشسته. میل به خواب دائمی دارم. چشم ببندم روی همه چیز و آن کسی که روبروی اینهمه اتفاق ایستاده من نباشم. حالا نه اینکه شرایط اضطراری باشد، پایدار است و پیش رونده. منم که کم حوصله, ...ادامه مطلب
چه چیزهای کوچکی برای لذت بردن که اینجا هست و آنجا از ما دریغ میشد. اینکه بتوانی با بودجه ی محدودت کلی انتخاب برای خرید ماشین داشته باشی. اینکه مجبور نباشی برای یک ماشین خارجی چند برابر قیمت واقعیش پرد, ...ادامه مطلب
دوشنبه کمی قبل از ساعت هشت شب روی سرامیک های خیس زمین خوردم. ناگهان روی پاشنه ی پا سر خوردم و از پشت با سر به زمین کوبیده شدم. درست ششبیه شخصیت های کارتونی. صدای خوردن سرم به زمین و درد ناجور پخش شده , ...ادامه مطلب
دوستان پست قبلي يكسري مخاطب خاص داشت كه من رو تو دنياي واقعي ميشناسن و آدرس اينجا رو من بهشون ندادم. براي خواننده هاي وبلاگمم، دوستانم يا دوستان مجازي نبودمتاسفم كه عصبانيتم باعث شد بقيه خواننده هام فكر كنند با اونها بودم و از كامنت هاشون ناراحت بودم, ...ادامه مطلب
نمونه برداري انجام شد و نتيجه ماند براي ده روز بعد. كمي آرام شده ايم، اين شب ها دلواپسي هايم شكل كابوس گرفته اند و توي خواب پيدا مي شوند. كابوسِ تكراريم هم شده اينكه مي بينم سر سفره ي عقدم، بزور وادارم كرده اند كه ازدواج كنم، توي رودربايستي مانده ام و كسي را قبول كرده ام. فكر مي كنم بايد بپذيرم كه ف, ...ادامه مطلب
او هميشه چند معجزه ي كوچكِ خواستني در چنته دارد تا حال ناخوشت را بگرداند به خوشي, ...ادامه مطلب
مامان مریض شده. دردسر های پیش از یائسگی با کم خونی شدید و چندتایی مشکل دیگر ترکیب شده و حسابی ناخوشش کرده. این سومین سالی است که گرفتار این ماجراییم. مادرم آدم کم طاقتی است،تحملش به درد خیلی کم است و مریضی بشدت بی تاب و بدخلقش کرده. تمام روز را یا خوابیده یا بهانه می گیر و غر می زند و از درد می نالد, ...ادامه مطلب
زن های عاشق، شباهت عجیبی به هم دارند. غرورشان را بارها می شکنند و هرگز به تمامی دست نمی کشند. حتی اگر اینطور به نظر برسد. می خواهم بگویم هر بار که دخترک از کنارم عبور می کند، هر بار که نگاهش را می دزدد یا بزور سلام و علیک می کند، یا حتی زمانی که توی رودربایستی می ایستد و چند کلمه ای حرف می زند. من آ, ...ادامه مطلب
قسمت شگفت انگيز خاطره آنجاست كه متعلق به گذشته است اما ماهيت ثابتي ندارد!بسته به آنچه بعدها پيش مي آيد يك خاطره ي بد در گذر زمان مي تواند تبديل به يك اتفاق تمام شده يا خنثي شود و يك خاطره ي خوب بعد از فقدان مي تواند تبديل شود به يك سوهان روح، يك تلخي بزرگ! جالب نيست؟,اگه اين زمان لعنتي نبود ...ادامه مطلب
همه ي آدمها گاهي بايد بروند بيرون از شهر، جايي را پيدا كنند كه نور چراغ هايش آنقدر نيست كه ستاره ها پيدا نباشند، بعد به سوسو زدن آنهمه نقطه ي درخشان زل بزند و به اين فكر كند كه ما چقدر كوچكيم، چقدر كوچكيم، چقدر! و با اين وجود طوري زندگي مي كنيم كه گويي مركزيت هستي و با ارزش ترين موجوديم.,آسمان و زمین,آسمان و زمین در قرآن,آسمان و زمین در عزا شد,آسمان و زمین فیلم,هفت آسمان و زمين ...ادامه مطلب
گفت يك چيز نامتعارف بگو گفتم من عاشق بوي جعفري تازه و خرد شده ام خنديد هستم، بوي جعفري تازه ي خرد شده همزماني هزاران خاطره ي قديمي، خوشايند و نا مشخص است كه با ياد مي آوري.، يا نمي آوري، يا هرچه! گيرم اسمش شاعرانه يا شيك نباشد,مثلاً,مثلاً الشرق الاوسط,مثلاً نبيل شعيل,مثلاً ما بعوضة,مثلاً بمثل,مثلاً الکی,مثلاً الكي,معنى مثلاً,عزيزي مثلاً,افرض مثلاً ...ادامه مطلب