که احتمال نماندست ناشکیبا را

ساخت وبلاگ

زن های عاشق، شباهت عجیبی به هم دارند. غرورشان را بارها می شکنند و هرگز به تمامی دست نمی کشند. حتی اگر اینطور به نظر برسد. می خواهم بگویم هر بار که دخترک از کنارم عبور می کند، هر بار که نگاهش را می دزدد یا بزور سلام و علیک می کند، یا حتی زمانی که توی رودربایستی می ایستد و چند کلمه ای حرف می زند. من آن ناامیدی یا حتی عصبانیت توی نگاهش را می فهمم و چیزی توی قلبم فشرده می شود. چیزی شبیه به اینکه انگار جایی هستم که نباید، کنار آدمی که عاشقش نیستم، کنار آدمی که زن دیگری عاشقش هست و کنارش نیست، نداردش! هر بار به این فکر می کنم کدام ترسناک تر است، عاشق بودن و نداشتن، داشتن و عاشق نبودن. خسته ام، ار نفس افتاده ام، اینهمه رفتن، اینهمه نشدن، اینهمه تلاش کردن برای دوست داشتن کس دیگر و به نتیجه نرسیدن از نفسم انداخته. اصلا شاید این مدت همین نگهم داشته، خستگی از رفتن. فکر می کنم آنقدری از آدمها یا توان خودم برای دوباره عاشق کسی بودن نا امیدم که این بار رفتنم فقط و فقط به سوی خودم خواهد بود. من و تنهایی هایم از من و تلاش برای یک انتخاب عاقلانه خوشحال تریم، آرام تر حتی. دلم نمی خواهد دوباره، جای دیگر، شانه به شانه ی کس دیگری، بی تفاوت و بی فایده شهر را قدم بزنم درحالیکه می دانم جایی، کسی دلش پر می کشد برای همقدم بودن با کنار دستی ام. نمی توانم به این چیزها فکر نکنم، به آدمها و عشق ها و نخواستن ها یا حتی به خودم، به خودِ دست کشیده از همه چیزم، به خودِ دیگر نمی خواهم کسی را، عشقی را...به خودِ تمامش کنید را...حتی اگر او هنوز  علی کل شی قدیر باشد.

در همین حوالی...
ما را در سایت در همین حوالی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : acheragh13d بازدید : 144 تاريخ : چهارشنبه 24 خرداد 1396 ساعت: 13:55