آنچه از اسفند به یادم ماند

ساخت وبلاگ

گیجی عجیبی به لحظه هایم نشسته. میل به خواب دائمی دارم. چشم ببندم روی همه چیز و آن کسی که روبروی اینهمه اتفاق ایستاده من نباشم. حالا نه اینکه شرایط اضطراری باشد، پایدار است و پیش رونده. منم که کم حوصله و بی رمق و انگیزه ام. کار را هی موکول به بعد تر میکنم. خلاصه ی هفته های اخیرم وقت تلف کردن است. نه خانه تکانی کردنم پیوسته و چشمگیر است، نه در کار کردنم دقت کافی دارم، نه حوصله ام میکشد که فصل دوم رساله را شروع کنم و از شر این مصیبت خلاص شوم. همنطور گیر افتاده ام در میل به خمودگی. همینجا پشت لپ تاپ همینطور که ایمیل ها را میفرستم دلم با خواب است و پلک هایم سنگین. نه اینکه دنیای خواب های خیلی خوشایند و رنگی باش. خیلی وقت ها آشفتگی است و ترس است و درگیری است اما لااقل اینجا نیست. یک جایی است که آشنا است. مثل خانه ی پدربزرگم یا دوران کودکیم یا وقتی عمو زنده بود. انگاری درد آشنا از هر چه تازه و ناشناخته بهتر باشد. مهمل میبافم، گوشی را توی خانه جا گذاشته ام و این کسلی همینطور در من امتداد پیدا کرده و هر بار که قول فردا را به خودم میدهم عوض نمیشود. آی حضرت زندگی، این سال را به من، به ما خیلی سخت گرفتی.

در همین حوالی...
ما را در سایت در همین حوالی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : acheragh13d بازدید : 148 تاريخ : يکشنبه 18 اسفند 1398 ساعت: 14:36