درونگرایی برای من جذابه. آدمهای عمیقتر، کم صدا، پرحوصله. حریم خصوصیت رو حفظ میکنن، بهت فضا و فرصت میدن، میشه کنارشون ساکت موند. صمیمیت براشون زمانبره، نمایش و ادا تو رفتارشون کمتره. تقریباً همهی دوستان نزدیکم درونگران. انگار فقط این مدل آدمها بهم حس امنیت میدن. من اما درونگرا نیستم. نیاز دارم احساساتم رو بیان کنم، حرف بزنم، به اشتراک بذارم، بشنوم. فقط حرف زدن یادم رفته. به آدمهای اینجا اونقدر نزدیکم که گوش بدم، اونقدر نزدیک نیستم که حرف بزنم. از دایره امن خودم هم دور افتادم. اولش اینطور بود که کرونا اوضاع رو تبدیل کرد به جنگ مرگ و زندگی، بعد وضعیت اقتصادی هی بدتر شد. خجالت میکشیدم از خودم انقدر که دیگران گرفتاری خودشون رو داشتن. بعد چشم باز کردم و دیدم اونا میگن، من گوش میدم، من میگم، اونا نیستن. یا هستن و من دیگه حرف نمیزنم. چون یبار گفتم و وسط صحبت رفتن، یا خواستم زنگ بزنم و هی بهونه آوردن، یا حرف زدم و گفتن عیب نداره، درست میشه! یا وسط حرف زدن گذاشتن رفتن. بعد من دیگه حرف نزدم. حتی با اونایی که هیچ کدوم این کارارو نکردن. اما اینهمه نگفتن همینجور مونده رو دلم. حتی گفتن اینکه فلانی، من هر بار بت نیاز داشتم تو حرف و عوض کردی و نذاشتی بگم یا جای همدلی زخم زدی مونده رو دلم. اون دو سه نفری که هنوز برام موندن، اونایی که به هر زحمت شده رشتهی باریک بینمون رو نگه داشتن و هر جور شده مجابم میکنن یادم بیاد حرف بزنم، اینها دوستانم هستن، واقعیت اینه که باقی آدمایی هستن که یه وقتی دوست داشتم.
در همین حوالی...برچسب : نویسنده : acheragh13d بازدید : 163