تا که یادم بماند

ساخت وبلاگ
دوشنبه کمی قبل از ساعت هشت شب روی سرامیک های خیس زمین خوردم. ناگهان روی پاشنه ی پا سر خوردم و از پشت با سر به زمین کوبیده شدم. درست ششبیه شخصیت های کارتونی. صدای خوردن سرم به زمین و درد ناجور پخش شده توی جمجه هنوز خاطرم هست. درد تا گوش و چشم و پیشانیم را گرفت، تمام عضلات گردن و شکمم هنوز گرفته و دردناک است و سرم قدر یک نارنگی کوچک باد کرد. کوفتگی و کبودی اینجا و آنجا بشکلی پراکنده روی بدنم نشسته. با وجود همه ی اینها یادم نمی رود لحظه ای که سرم با آن شدت به سنگ گوبیده شد می توانستم بمیرم. همینقدر ساده و مضحک، ممکن بود گردنم یا سرم بشکند یا ممکن بود در اثر ضربه یا خونریزی مغزی بمیرم. می خواهم بگویم تمام شدن همینقدر ساده است. سر بخوری و تمام. انگار نه انگار که یک روزی زنده بوده ای.

در همین حوالی...
ما را در سایت در همین حوالی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : acheragh13d بازدید : 156 تاريخ : چهارشنبه 19 دی 1397 ساعت: 21:22