برای آنکه ما انسان هستیم

ساخت وبلاگ

متوجه یک الگوی تکراری شده‌ام. نمی‌تواند حال بد دیگران را تحمل کند. اندوه، اضطراب، افسردگی یا هر حس منفی دیگری خشمگینش می‌کند. مرتب به دیگران برچسب ضعیف بودن می‌زند یا آن‌ها را متهم می‌کند که انرژی و توان او را می‌گیرد. به همه، به هرکسی که ابراز خستگی کند، در مسیر توقعات او حرکت نکند، هرکسی که اندکی همدلی یا همراهی بخواهد. چقدر ضعیف، با لحنی از انزجار، تکیه کلام پر‌تکرارش شده.از ضعف دیگران نفرت و احتمالا وحشت دارد. یکجور فرافکنی عجیب. از روبرویی با امکان ضعف در آدم‌ها می‌ترسد چون از آدم‌های ضعیف می‌ترسد چون از ضعف در خودش می‌ترسد. از روبرویی با این حقیقت که خودش هم می‌تواند در همین موقعیت باشد می‌ترسد. گمان می‌کند حال لحظه آدم‌ها توصیف شخصیت و موجودیت آنهاست. نمی‌تواند شریک سوگواری کسی باشد، تسلی بخش تنهایی کسی باشد، چند دقیقه گریه‌ی بلند کسی را تحمل کند، از همه ابعاد احساسات عمیق انسانی اجتناب می‌کند. از غم، از فقدان، حتی از دوستی می‌ترسد، از صمیمیت می‌ترسد، از وقت گذاشتن برای شاد کردن آدم‌ها یا حتی فکر کردن به آن ابا دارد، از این حقیقت ساده که آدم‌ها در مقابل تروماهای پیوسته زندگی بالاخره جایی کم می‌اورند و می‌شکنند وحشت دارد. حیرت اور است. ضعف آدم‌ها در نشان دادن زخم‌ها یا حرف‌ زدن از دردهایشان نیست. ضعف این است که از خودت، از حقیقت آدم بودنت بترسی و حتی به اندازه داشتن یک ارتباط انسانی واقعی و نزدیک رشد نکرده باشی. آن وقت خودت را پشت کار، جاه‌طلبی و تصورت از قدرت پنهان کنی، فقط تمجیدها را بازگو کنی و گمان کنی دیگران نمی‌بینند و نمی‌فهمند که تو چقدر می‌ترسی. از رقیب داشتن می‌ترسی، از نقد شدن می‌ترسی، از دیده نشدن، به رسمیت شناخته نشدن، موفق نبودن، از مکالمه می‌ترسی، از دوست کسی بودن، به کسی گوش دادن یا جای پول کمی از خودت را خرج کردن می‌ترسی. فکر می‌کنم انقدر روی اشتباهات و ضعف‌های خودم تمرکز داشته‌ام که یادم رفته دیگران را تماشا کنم و حالا می‌بینم شاید گره خیلی داستان‌ها در آن دیگری دور و نزدیک ماست. خیلی وقت‌ها آدم‌ها با عجله تو را به چیزی متهم می‌کنند چون انداختن تقصیر‌ها بر سر آنچه هستی خیلی ساده‌تر از پذیرش این است که مشکلی هست، اینطوری هم باید سهم خودشان در شکل‌گیری آن چالش را قبول کنند هم سهمشان در حل آن. اگر تو بعنوان دیگری فقط یک برچسب باشی، مثلاً ضعیف، مثلاً پر‌توقع، یا حتی در مورد آنها که خشم هم ساخته‌اند بی‌رحمانه‌تر: بیمار، مریض، چیزهایی از این دست، آن وقت می‌شود تو را در رنج خودت تنها گذاشت، می‌شود گفت برای تو نمی‌توانم کاری کنم. آسوده، بی عذاب‌وجدان یا مسئولیت. اگر دیگری جای اینکه مشکل داشته باشد خودش مشکل باشد تو که نمی‌توانی کمکی کنی! چه راه‌حل هوشمندانه و سراسر نشات گرفته از ضعفی!

در همین حوالی...
ما را در سایت در همین حوالی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : acheragh13d بازدید : 52 تاريخ : سه شنبه 3 مرداد 1402 ساعت: 17:12