امان

ساخت وبلاگ

مامان مریض شده. دردسر های پیش از یائسگی با کم خونی شدید و چندتایی مشکل دیگر ترکیب شده و حسابی ناخوشش کرده. این سومین سالی است که گرفتار این ماجراییم. مادرم آدم کم طاقتی است،تحملش به درد خیلی کم است و مریضی بشدت بی تاب و بدخلقش کرده. تمام روز را یا خوابیده یا بهانه می گیر و غر می زند و از درد می نالد. تا این جای کار مشکلی نیست. مدت هاست قبول کرده ام زندگی مطابق هیچ برنامه ای پیش نمی رود. تلاش می کنم راضی نگهش دارم اگرچه هنوز بیست و چهار ساعت از امتحان آخرم نگذشته و خستگی دوندگی ها به تنم مانده اما کنار آمده ام. مشکل اما آن جایی است که هر کسی تماس می گیرد حالش را بپرسد یا سری می زند یک فشار عصبی مضاعف است. چطور؟ اریک برن توی کتاب بازی ها به یک جور بازی- قاعده ی اجتماعی اشاره می کند که اتفاقا توی ایران خیلی هم محبوب است. بازی " کی از کی بدبخت تره". این طور است که من چند روز گذشته به روایت آدمهایی گوش می کردم که گویا هدف اصلی شان پرسیدن حال مادرم نبود، توضیح دادن این بود که خودشان مریض هستند یا بوده اند و چقدر این مریضی سخت و جدی است _یا بوده_ و آنها چقدر  طفلکی و مظلوم و بدبختند  درحالیکه کسی نبوده کاری کند یا مرهمی باشد.بعد منتظر نشسته اند در باره اینکه چقدر قوی هستند و چقدر سختی کشیده اند چند جمله ی دلگرم کننده بشنوند و وقتی متوجه شدند شما فهمیدید آنچه آنها تجربه می کنند خیلی بدتر از مریضی مادر شماست دست از سرتان بر می دارند. برای همین امروز مستقیم و رک به یکی از دوستان مادرم که توی تلگرام کلافه ام کرده بود و داشت توضیح می داد با اینکه خیلی گرفتار است و  مریض است و سرش هم شلوغ لطف کرده و تصمیم گرفته سری بزند گفتم مادرم  حال مساعدی برای ملاقات ندارد. فکر می کنم ناراحت شد که البته به روی خودم هم نیاوردم. دارم تمرین می کنم کاری را انجام بدهم درست است نه آنکه بزور سنت و بازی های اجتماعی به خوردمان داده اند. ذهنم خسته است، فرصتی برای نفس کشیدن می خواهد.

در همین حوالی...
ما را در سایت در همین حوالی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : acheragh13d بازدید : 151 تاريخ : پنجشنبه 1 تير 1396 ساعت: 23:08