در همین حوالی

متن مرتبط با «نه تو آني كه براني» در سایت در همین حوالی نوشته شده است

آنها

  • قبل‌تر فکر می‌کردم آدم‌ها برام حرف میزنن چون امن و شنوا هستم. حالا فکر میکنم قضیه خیلی ساده‌تره. آدم‌ها حرف میزنن چون مثل من محتاط و مضطرب نیستن. فکر نمیکنن طرف مقابل باید خیلی نزدیک، خیلی امن و امتحان شده باشه که بشه براش حرف زد. فکر نمیکنن ممکنه روزی از هرچی میگن بر‌علیه خودشون استفاده بشه. این حس نیاز وسواس‌گونه به مراقبت رو ندارن. رها‌ترن، در زمان و مکان مناسب که باشی باهات حرف میزنن، نبودی با یکی دیگه حرف میزنن. داستان اینه که تجربه‌ی زندگی از زاویه خودت فرصت نمیده ببینی همه‌چیز از زاویه دیگران میتونه چقدر متفاوت باشه، مثلاً چقدر ساده‌تر. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • تو بهاری

  • گرم‌ترین تابستونه ممکنه و خلاف همیشه، کم بارش‌ترین. یوقتایی تو مسیر خونه تا کلاس به این فکر میکنم این چه‌کاری بود واقعاً؟ بعد کوله‌م رو میکشم بالا، کتابارو میگیرم تو بغلم و میدونم که کار درستی بود. با این که آسون نبود، نیست.  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • خانه‌ای که در آن نیستیم

  • نرم‌افزار بانک دچار مشکل شده بود. بعد از ساعتها معطلی کارت بیمه‌ی جدید صادر کردند. آن حلقه‌ی گم‌شده‌ی زبان حتی اگر حل شود هنوز تو متعلق به جایی هستی که اینجا نیست. موعد رهن خانه‌ی تهران نزدیک است. یک جایی در خوش‌خیالانه‌ترین تصوراتم به معجزه‌ای شرایط سیاسی و اقتصادی پایدار شده. خودمان را تماشا می‌کنم که رفته‌ایم و ساکن شده‌ایم. در خانه‌ی خودمان، شهر خودمان، سرزمین خودمان، اگر بگذارند. در لحظه اما حتی تصویر سفر هم دور و سخت است. چه دنیای غریبی. نه برای من، برای همه‌. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • به تو3

  • نیکیهر روز را طوری زندگی کن که بعدتر دلت برایش تنگ شود., ...ادامه مطلب

  • به تو4

  • نیکیتاب آوری ما ربط مستقیمی دارد به میزان تحملمان مقابل عدم قطعیت آینده. این روزها آینده از همیشه مه آلود تر است و هیچ معلوم نیست ماجرا تا کجا کشیده شود. نمیدانم ها به اندازه ی نا امیدواری ها کشنده اند. یک بند انگشت فاصله هست از آنچه این روزها هستیم تا آنچه دیگر نمی تواند باشد. اگر یاد بگیری لحظه را بیشتر از آینده دوست داشته باشی یک برنده خواهی بود عزیزم و باور کن که این شکل از زیستن هیچ ساده نیست., ...ادامه مطلب

  • به تو5

  • نیکیچند تایی مرز برای خودت داشته باش و تعریفی از اخلاقیات. به آنچه قاعده میدانی پایبند بمان اما اجازه نده باید های اضافه ی پر شاخ و برگ زندگیت را پر کنند. قوانینت را به ارث نبر، انتخاب کن. مرزهای مشخصی داشته باش اما آنقدر زیادشان نکن که جای زندگی گردنت تنگ و تاریک شود. خوب و بد تا حد زیادی به حال خوش تو بسته است. انتخاب درست آن است که خوش ترت کند نه آن چیزی که به تو دیکته میکنند. به خودت و دیگران صدمه نزن، بعد آنچه دوست تر داری انتخاب کن., ...ادامه مطلب

  • آه گلادیاتورها

  • واقعیت تعداد سالهایی است که گذرانده ایم، دمای هوا در بیرون از دفتر است، شکوفه های روی درخت است. واقعیت عاقبت مردن همه مان است و اینکه اگر دستت را به کتری داغ بچسبانی میسوزد و فلفل تند است. ما اما در ت, ...ادامه مطلب

  • در سرزمین آنها

  • خب ماجرای ویروس اول شبیه یک شوخی بنظر میرسید که کم کم خیلی بزرگ شد. یادمه روز اول بی خیال رفتیم شهرو گشتیم و من یه عروسک برای خودم خریدم. بعد اعلام کردن باید توی خونه بمونید و بعد همینطور تعداد مبتلاه, ...ادامه مطلب

  • به سان ره نوردانی که در افسانه ها گویند

  • چند بار در زندگیم تصمیم گرفته ام موجود آسان گیر تر و واقع بین تری باشم و موفق نشده ام؟ بی نهایت. چیزهایی که میتوانند مرا مضطرب یا کج خلق کنند بمراتب بیشتر از چیزهایی هستند که او را می آزارند. ذهن من ک, ...ادامه مطلب

  • اجازه نده اندوه تو را بجود

  • افسرده خویی بلای ناخوشایندی است. خیلی وقت ها خیلی چیز ها توی زندگیت رادی که میتوانی بابتشان خوشحال باشی اما میچسبی به بخش کوچک نداشته و اجازه میدهی ذهنت فاجعه سازی کند چون افسردگی احساس آشنایی است. چون غمگین و آسیب پذیر بودن ساده تر است. آن جایی که دلمرده بودن قاطی ذات آدم بشود دیگر هیچ جور تغییر شرایطی حس خوشبختی را برنمیگرداند. افسرده خو نباشید., ...ادامه مطلب

  • خوشا كه هست

  • برايش مي نوشتم چه كسي مي تواند تو را قدر من دوست داشته باشد، شبيه من؟ با همه نقطه ضعف ها و كاستي ها، با همه ي خودخواهي ها و حقارت ها حتي؟ و نمي فرستادم. برايش مي نوشتم دلتنگم اما جرات بروزش را ندارم، ميترسم از توي ذوق خوردنم، و نمي فرستادم.يعني مي فرستادم اما براي خودم، به خودم. بعد ترش براي خودم نوشتم خوب كردي كه همه چيز را بيرون ريختي، آرام گرفتي، حتي باخبر از عاقبتش.روزهايي هم بود، مستاصل، غمگين، در خشم در انكار چيزهايي نوشته بودم.هفته ها بود چيزي ننوشته بودم.يك هفته ي پيش نوشته بودم چرا گذشته را رها نمي كنيم براي آدمي كه مي تواند دوباره وادارمان كند تمام روز لبخند بزنيم، بي هوا! جاي كسي كه حاي وعده ي ديدار را فراموش مي كند. فردايش نوشته بودم به چيزي فكر نمي كنم، اين يك قاره فاصله حتي، هرچه كه پيش بيايد خوش آمد است اما حال لحظه ام خوب شده.امشب...امشب...نوشتم دوستت ندارم، ديگو دوستت ندارم، او را دوست دارم بي ترس از هرچه بشود، حتي اگر زندگي عاقبت هركداممان را يك گوشه از اين دنيا رقم بزند. + نوشته شده در  سه شنبه دوازدهم دی ۱۳۹۶ساعت 1:23  توسط  مکث  |  , ...ادامه مطلب

  • نمي تواند

  • نمي تواند يك هفته اي هست كه سرگيجه دارم.شب ها توي خواب نفسم مي گيرد، چند بار به حالي شبيه خفگي بيدار شده ام، چند ثانيه اي براي نفس كشيدن تقلا كرده ام و باز خوابم برده.سنگيني و شلوغي هفته هاي اخير با آنهمه فشار عصبي به لطف يك مشت آدم روان پريش كه فكر مي كرديم در دايره ي دوستانمان هستند از توانم خارج بود.گيج و گنگم، هفته ي پيش فراموش كردم كه سمينار دارم.مثل احمق ها رفتم سر كلاس و فهميدم نوبت خودم بوده.حالا نه اينكه هيچ كدام از اينها مساله ي چندان مهمي باشد،فقط از همه ي برنامه هايم عقب افتاده ام و بشكل عجيبي حس تهي شدن دارم.چيزي را دوست ندارم، كسي را دوست ندارم، آرزويي ندارم، دلم ميخواهد همه چيز ناگهان تمام شود.لابد چند هفته ي بعد به همه ي اينها ميخندم.حال و احوال اينچنين گذرا هستند.يك شب حس ميكني تمايل به مردن داري و كمي بعد باز شروع ميكني به دويدن. شايد بايد سري به دكتر بزنم، سرگيجه ها هر روز بدتر مي شوند، بعضي وقتها مسافت هاي كمي دورتر را به زحمت ميبينم.يك مرگيم هست لابد اما اينكع چي هست اهميتي ندارد،يعني اين روزها حوصله اش را ندارم.از آخرين دوره ي فشرده به بعد يكجور ترس دائمي،يكجور وحشت افتاده ب جانم كه تمام نمي شود.كاش از اينهمه تلاشي كه ميكنم يكي به ثمر برسد، خيالم آرام بگيرد،كني راضي باشم از خودم... + نوشته شده در  چهارشنبه یکم آذر ۱۳۹۶ساعت 22:59&nbsp توسط  مکث, ...ادامه مطلب

  • مرا كه تو بي سببي نيستي

  • بيا بغلت بگيرم اي جا مانده از همه چيز, ...ادامه مطلب

  • در آستانه ي شهريور

  • يازده صبح كه ميشد آخر شبش درحاليكه به هق هق افتادن بودم زنگ زدم كه بگويم بيا و مرا ببر. حال به غايت ناخوشي داشتم، گلوله گلوله اشك مي ريختم. ميخواستم بگويمش بيا و مرا ببر، زودتر بيا و مرا از اينجا ببر، از اين فشار رواني، خشم، اجبار بيرونم بكش. از آنچه به اجبار به من تحميل مي كنند، از اين ظلمي كه در ح,آستانه,شهريور ...ادامه مطلب

  • دلم كه برايش تنگ مي شود

  • اگر او پشتوانه و نيروي محركم نبود، اگر او جرات و جسارت من براي برگشتن به دانشگاه نبود، اگر نداشتمش كه بگويد هرچه بشود من هستم، دكتراي لعنتي رها شده را از نو شروع نمي كردم، دو ترمم به چشم بر هم زدني تمام نمي شد و اين روزها را حتماً جاي تلاش براي آينده و اميد داشتن و سرشلوغي نشسته بودم و غصه مي خوردم., ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها