خوشا كه هست

ساخت وبلاگ

برايش مي نوشتم چه كسي مي تواند تو را قدر من دوست داشته باشد، شبيه من؟ با همه نقطه ضعف ها و كاستي ها، با همه ي خودخواهي ها و حقارت ها حتي؟ و نمي فرستادم. برايش مي نوشتم دلتنگم اما جرات بروزش را ندارم، ميترسم از توي ذوق خوردنم، و نمي فرستادم.يعني مي فرستادم اما براي خودم، به خودم. بعد ترش براي خودم نوشتم خوب كردي كه همه چيز را بيرون ريختي، آرام گرفتي، حتي باخبر از عاقبتش.روزهايي هم بود، مستاصل، غمگين، در خشم در انكار چيزهايي نوشته بودم.هفته ها بود چيزي ننوشته بودم.يك هفته ي پيش نوشته بودم چرا گذشته را رها نمي كنيم براي آدمي كه مي تواند دوباره وادارمان كند تمام روز لبخند بزنيم، بي هوا! جاي كسي كه حاي وعده ي ديدار را فراموش مي كند. فردايش نوشته بودم به چيزي فكر نمي كنم، اين يك قاره فاصله حتي، هرچه كه پيش بيايد خوش آمد است اما حال لحظه ام خوب شده.امشب...امشب...نوشتم دوستت ندارم، ديگو دوستت ندارم، او را دوست دارم بي ترس از هرچه بشود، حتي اگر زندگي عاقبت هركداممان را يك گوشه از اين دنيا رقم بزند.

+ نوشته شده در  سه شنبه دوازدهم دی ۱۳۹۶ساعت 1:23  توسط  مکث  | 
در همین حوالی...
ما را در سایت در همین حوالی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : acheragh13d بازدید : 142 تاريخ : دوشنبه 18 دی 1396 ساعت: 22:15