امروز حالم بابت مراسم ختم مادر رفيقم قدر كافي گرفته بود كه يك مشاجره ي سخت و ناجور هم به آن اضافه شد و شديدا باعث بهم ريختگيم شد.صبح دوشاخه ي شارژر توي پريز شكست و بعد وقتي مثل احمق ها دست بردم تا بخش فلزي را بيرون بكشم دچار برق گرفتگي شدن. ظهر سشوار بعد از چند دقيقه فس فس و نفس گرفتگي ناگهان سوخت و شروع كرد به دود كردن. بعد از ظهر تماشاي رفيق غمگين و كز كرده ام همه چيز را تبديل كرد به اشك و بيرون ريخت، با تمام اينها حق ندارم يك گلوله ي در هم شكسته ي اندوهگين باشم؟!
برچسب : نویسنده : acheragh13d بازدید : 158