در همین حوالی

ساخت وبلاگ
روزهای بارانی که مهلت بدهند، هوا هوای بیرون زدن است. عطر گل و سبزه شهر را برداشته. اسکوتر برقی برداری، تونل‌های درختی را پشت هم رد کنی و جهان در آغوش تو باشد. این روزها سپاسگزار اتفاقات کوچک و ساده‌ام. بغل‌های بی‌هوا، خنده‌های دخترم و حتی تماشای شاخه‌های رز باز شده توی گلدان روی کنسول. تابلو نقاشی سفارش دادیم برای بالای کاناپه. سر فرصت چند تا عکس قشنگ پیدا می‌کنم که توی قاب‌های فریم دار بروند روی دیوار کناری. آلبوم بچه را باید کامل کنم. به هجده ماهگیش چیزی نمانده. زندگی؟ این روزها تکه‌های کوچک توی راه را صدا می‌کنم زندگی. بعد به سفرها و برنامه‌های وقتی کمی بزرگ‌تر شد فکر می‌کنم، به گلدان بزرگ برگ انجیری که برای گوشه‌ی خانه خواهم خرید و به اینکه خانواده مفهوم کوچک قشنگی شده برایم. در همین حوالی...ادامه مطلب
ما را در سایت در همین حوالی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : acheragh13d بازدید : 1 تاريخ : يکشنبه 9 ارديبهشت 1403 ساعت: 17:49

این روزهای ابتدایی سال نو، ملایم و قشنگ و خواستنی بوده. آنطوری که از بهار توقع داری. هوای خوش، حال خوش، اتفاقات کوچک خوش. یکی دو تا دورهمی، چند تایی هدیه، مقدار زیادی لبخند. بسته‌های قشنگ پستی و امروز! امروز پنجم فروردین و پنجمین سالگرد ازدواج ماست.

امروز کمی بیشتر عاشقم.

در همین حوالی...
ما را در سایت در همین حوالی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : acheragh13d بازدید : 4 تاريخ : پنجشنبه 16 فروردين 1403 ساعت: 16:52

اومدم که بنویسم در یک ماه گذشته حال روحیم خوب بوده. زیر نظر متخصص دوز کمی دارو شروع کردم و انگار که گرمی به دلم برگشته باشه، دنیا دوباره رنگ گرفته. بنظر میاد افسردگی بعد از زایمان یقه‌م رو ول کرده. حالا هر روز رو به جان کندن به شب نمی‌رسونم، نفس کشیدنم سخت و سنگین نیست، حتی درد‌های فیزیکی قابل تحملن. کنار بچه می‌خندم، زمان‌های کوتاهی برای خودم هم دارم.

در همین حوالی...
ما را در سایت در همین حوالی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : acheragh13d بازدید : 15 تاريخ : چهارشنبه 6 دی 1402 ساعت: 19:14

کسی رو ندارم براش بنویسم و بگم دارم خفه می‌شم. در همین حوالی...
ما را در سایت در همین حوالی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : acheragh13d بازدید : 13 تاريخ : دوشنبه 15 آبان 1402 ساعت: 14:43

در این بیشتر از یک هفته حالم خوب بود. آغوش‌ها، تجدید خاطره‌ها، آشنایی ها. با اینهمه دلم برایش تنگ شده. میخواهم قبل از آمدن برایش بنویسم حیرت انگیز‌ترین احساسی که در تهران با آن مواجه می‌شوی این است که این شهر دیگر خانه نیست.

خاطره‌انگیزاست، آشناست، حتی پر از جاهای دوست داشتنی است اما خانه نیست و این عجیب و غریب‌ترین است.

در همین حوالی...
ما را در سایت در همین حوالی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : acheragh13d بازدید : 30 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1402 ساعت: 19:13

اوضاع احوالم خیلی « فردا تو می‌آیی» طوره. پروازش چهارشنبه میشینه، دلم براش تنگ شده. در همین حوالی...
ما را در سایت در همین حوالی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : acheragh13d بازدید : 42 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1402 ساعت: 19:13

شاید هم گیرنده‌هایم درست کار نمی‌کنند. خوانش درستی از اتفاقات ندارم، جهانم آلوده به تاری نگاه موجودی مغموم است. یکبار یک جایی خوانده بودم شاید حقیقت جهان همان‌است که افسرده‌ها می‌بینند. تاریک، بیهوده و رنج‌آور. حال آدمی چیز دائماً در تغییری است. آن لحظه‌هایی که غلبه‌ی اندوه میل و شوقم به زندگی را خفه می‌کند این را می‌دانم. اثر هورمون‌ها را، افسردگی بعد زایمان را، پیوستگی اتفاقات سه سال گذشته و سنگینی یک سال اخیر را. حتی باور اینکه این روزها خواهند گذشت کمک نمی‌کند از این زما‌ن‌های فرو‌بلعنده بسادگی عبور کنم. شاید برای اینکه «من» نیستم که در این لحظه است. یک کودک مغموم طرد شده، یک موجود شکننده که گمان می‌کند او را نمی‌بینند، دوستش ندارند، درکش نمی‌کنند و او را با زخم و درد به حال خود گذاشته‌اند آنجاست. یکی که عمیقاً ارتباطش را با جهان بیرون از دست داده و هر روز، هر یک روز برایش نبردی نفس‌گیر است. چیزی که برایم شوق‌آور باشد یا مرا سنجاق کند به زندگی ندارم. یعنی آن موجود مغموم با هاله‌ی لزج اندوه دورش ندارد . هیچ چیز جز دخترک که گمان می‌کنم آنقدر قوی نبوده‌ام که برایش کافی باشم. این حس همه‌ی روزها یا همه‌ی لحظه‌هایم نیست. این احساس آن تکه‌های ناگهان خالی شدن است که می‌ایم و اینجا می‌نویسم با این امید که بالا بیاورمش، با مغزی سبک‌تر. در همین حوالی...ادامه مطلب
ما را در سایت در همین حوالی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : acheragh13d بازدید : 50 تاريخ : سه شنبه 3 مرداد 1402 ساعت: 17:12

متوجه یک الگوی تکراری شده‌ام. نمی‌تواند حال بد دیگران را تحمل کند. اندوه، اضطراب، افسردگی یا هر حس منفی دیگری خشمگینش می‌کند. مرتب به دیگران برچسب ضعیف بودن می‌زند یا آن‌ها را متهم می‌کند که انرژی و توان او را می‌گیرد. به همه، به هرکسی که ابراز خستگی کند، در مسیر توقعات او حرکت نکند، هرکسی که اندکی همدلی یا همراهی بخواهد. چقدر ضعیف، با لحنی از انزجار، تکیه کلام پر‌تکرارش شده.از ضعف دیگران نفرت و احتمالا وحشت دارد. یکجور فرافکنی عجیب. از روبرویی با امکان ضعف در آدم‌ها می‌ترسد چون از آدم‌های ضعیف می‌ترسد چون از ضعف در خودش می‌ترسد. از روبرویی با این حقیقت که خودش هم می‌تواند در همین موقعیت باشد می‌ترسد. گمان می‌کند حال لحظه آدم‌ها توصیف شخصیت و موجودیت آنهاست. نمی‌تواند شریک سوگواری کسی باشد، تسلی بخش تنهایی کسی باشد، چند دقیقه گریه‌ی بلند کسی را تحمل کند، از همه ابعاد احساسات عمیق انسانی اجتناب می‌کند. از غم، از فقدان، حتی از دوستی می‌ترسد، از صمیمیت می‌ترسد، از وقت گذاشتن برای شاد کردن آدم‌ها یا حتی فکر کردن به آن ابا دارد، از این حقیقت ساده که آدم‌ها در مقابل تروماهای پیوسته زندگی بالاخره جایی کم می‌اورند و می‌شکنند وحشت دارد. حیرت اور است. ضعف آدم‌ها در نشان دادن زخم‌ها یا حرف‌ زدن از دردهایشان نیست. ضعف این است که از خودت، از حقیقت آدم بودنت بترسی و حتی به اندازه داشتن یک ارتباط انسانی واقعی و نزدیک رشد نکرده باشی. آن وقت خودت را پشت کار، جاه‌طلبی و تصورت از قدرت پنهان کنی، فقط تمجیدها را بازگو کنی و گمان کنی دیگران نمی‌بینند و نمی‌فهمند که تو چقدر می‌ترسی. از رقیب داشتن می‌ترسی، از نقد شدن می‌ترسی، از دیده نشدن، به رسمیت شناخته نشدن، موفق نبودن، از مکالمه می‌ترسی، از دوست در همین حوالی...ادامه مطلب
ما را در سایت در همین حوالی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : acheragh13d بازدید : 51 تاريخ : سه شنبه 3 مرداد 1402 ساعت: 17:12

قبلتر به شب که می‌رسیدم انگار تمام توانم را مصرف کرده بودم، خالی می‌شدم، غمگین و خسته. صبح به هر زحمت دوباره تکه‌ها را جمع می‌کردم و چیزی پیدا می‌کردم، یا می‌ساختم، برای دوام آوردن. از دیشب اما، زخم‌های قدیمی باز شده‌اند، درد قلبم از چشم‌هایم می‌جوشد، اشک امان نمی‌دهد. خسته نیستم، وا داده‌ام انگار. ذهنم یکی یکی همه‌ چیز را مرور می‌کند، انگار گیر افتاده باشم. البته که از این روزها خواهم گذشت، فقط مثل شب‌های تاریک بیمارستان ، خوب یادم می‌مانند. این روزها، کلمات، طعنه‌ها، نبودن‌ها، زخم می‌شود در خاطره‌ام، همیشگی، همیشگی. در همین حوالی...ادامه مطلب
ما را در سایت در همین حوالی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : acheragh13d بازدید : 48 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 12:59

یک و ماه و نیم دیگه باید مراقب کتفم باشم، چیزی بلند نکنم، دستم رو بالا نبرم، چیزی رو نکشم. خوشحالم که قضیه آب آوردن مفصلش جدی نیست. حالا انگشت اشاره‌م باد کرده. مفصلش دردناکه. فکر می‌کنم ذهنم کم و بیش با شرایط کنار اومده، نشسته یه گوشه، تا ببینه چی میشه.

در همین حوالی...
ما را در سایت در همین حوالی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : acheragh13d بازدید : 51 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 12:59