از صبح تا وقتي چراغ هاي كتابخانه خاموش مي شود سرم را فرو كرده ام توي جزوه ها و مقاله ها و سمينارها. گاهي پشت ميز، گاهي روي آن مبل سبزِ چرمي بزرگ كنار راه پله ها و بعضي وقت ها هم كز كرده روي زمين، گوشه ي قفسه هاي كتاب هاي مرجع. با ساختارهاي شيميايي سر و كله مي زنم. با آنزيم ها و امولسيفايرها. گاهي به مقاله ها مي خندم، مثلا آنكه در باره الكالاز در گوشت كوشه چانه سفيد بود، بعضي وقت ها كلافه مي شوم، بيشتر وقت ها هم حواسم تماماً به دسته بندي مطالب است. درس ها سنگين هستند. امتحانات پست سر هم و بعد از آن دوباره زبان و دوره ها و تابستاني كه تعطيل نيست. خوبم، مشغولم، مي دوم، مي خوانم. تا چشم روي هم مي گذارم شب شده، لابد كم كم كارم به شيفت شب كتابخانه هم مي كشد. شب را هم مي مانم همان جا. مقاله ها پناهم مي شوند. گريزم...
برچسب : نویسنده : acheragh13d بازدید : 152