پنج

ساخت وبلاگ
١-زندگي بازي هاي عجيبي دارد. يك دوره اي هرچه تلاش ميكني رفتارهاي طرف مقابلت را نمي فهمي، گيج مي شوي، مستاصلي! بعد ها توي شرايطي قرار مي گيري كه ريشه و دليل آن رفتار ها را درك كه نه، زندگي ميكني. بعد تاسفت به حال خودت و تلاشي كه كردي بيشتر مي شود.

٢-درست زماني كه فكر مي كردم تا يكي دو ماه آتي پرونده زبان بسته شده آيلتس جنرال تبديل شد به آكادميك. گمانم دست آخر دكتري اين ور و آن ور را با هم بگيرم و خِلاص!

٣-با يك دوست قديمي حرف مي زدم، تابستان كه دوره ها را تمام كنم آماده مي شوم براي شغلي كه خيلي مي خواهمش. رفيقم داشت مي گفت كار كردن توي بخش آر اند دي را ترجيح مي دهد. به اين فكر مي كردم كه نعريف مطلوبيت در ذهن ما چه طيف گسترده اي دارد. بهترينِ يكي كسل كننده ي ديگري است.

٤-آنقدر برنامه سرم ريخته كه تكليف تا سال بعد اين موقعم هم معلوم است. براي به مقصد رساندن اصل ماجرا لااقل تا يك سال و نيم ديگر دوندگي است و شلوغي و درس و دوره. فكر مي كنم بهترين وضعيت براي ذهن من همين است. آن يكي دو سال وقفه ي لعنتي قدر كافي عقبم انداخته.

٥-دلم برايش تنگ شده، شبِ من صبح اوست. سر درد دارد و از بار آخري كه ديدمش نزديك به سه سال گذشته. دلم مي خواهدش

در همین حوالی...
ما را در سایت در همین حوالی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : acheragh13d بازدید : 149 تاريخ : دوشنبه 8 خرداد 1396 ساعت: 14:27