شب

ساخت وبلاگ

همان شبی که دوباره بستریم کردند، دزد زده به خانه‌ مامان. دیشب فهمیدم، بعد از پنج ماه. حالا یک ترکیب عجیبی از غم، اضطراب و خشم نشسته روی دلم. فکر می‌کنم اگر نخواسته بودم که بیایند این‌طور نمی‌شد. طلاهای مامان را برده‌اند، تابلو فرش‌ها، هرچه سبک و قیمتی بوده، حتی آن پارچ برنجی عتیقه که مامان بزرگ برایم گذاشته بود. حس عمیقاً مزخرفی است، آرزو می‌کردم بی‌خبر می‌ماندم.

در همین حوالی...
ما را در سایت در همین حوالی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : acheragh13d بازدید : 59 تاريخ : سه شنبه 22 فروردين 1402 ساعت: 17:16