بوی جوی مولیان

ساخت وبلاگ

در چه وضعیت بی‌تابانه‌ی عجیبی گیر کردم. یک سفر کوتاه داشتیم به شهری در نزدیکی که حال و هوای آشنایی داشت. رستوران‌های ترکی و عربی، قیافه‌های آشنا، تابلوهایی که می‌توانستی بخوانی، چینی‌هایی که فارسی بلد بودند یا حتی ترکی و عربی. نانوایی، شیرینی فروشی، مغازه‌هایی که رب انار و دوغ داشت. اولش ذوق زده بودم، حالا دلتنگم، بغضیم. سفر به اندازه‌ی یک خواب کوتاه بود. آنقدر همه چیز فشرده و در عجله که بدون عکس‌های توی گوشی انگار هرگز اتفاق نیفتاده. حالا کسی دلتنگیم برای مزه‌ها، آدم‌ها، فضای آشنا را چند برابر کرده. اولش ذوق زده و خوشحال بودم. حالا غمگین و مچاله‌م، بسیار دلتنگ، خیلی دلتنگ. دلم می‌خواهد برگردم. حالا که اینهمه دور‌افتادم کاش لااقل چند روز حوالی همان فضای نیمه‌آشنا می‌ماندیم.

در همین حوالی...
ما را در سایت در همین حوالی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : acheragh13d بازدید : 108 تاريخ : شنبه 28 خرداد 1401 ساعت: 14:25