ای کاش من

ساخت وبلاگ

اگر زنده بودی برایت می نوشتم که زندگیم را دوست دارم. آدمی که کنارم هست را دوست دارم و جا افتاده ام اینجا کم و بیش. مینوشتم که دلم میخواهد یک سفر بیایی شهر را ببینی، چند روز میهمان دستپخت من باشی و خیالت آسوده باشد که من کنار او چقدر آرام ترم. تو اما مرده ای، سه شنبه ی همین هفته در یک سال پیش خوابیده ای و بیدار نشده ای. هر چه به تلفنت زنگ زده ام جوابی نبوده. جمعه که شد زنگ زدند و گفتند که تو مردی و من در یک سیاهچاله فرو رفتم که بیرون آمدن از آن راحت نیست. این یک هفته روزی حداقل دو وعده به گریه افتادم. یک بارش به قدری بلند و شدید بود که به شیون آدمها سر تشییع جنازه می مانست. یک سال گذشته. من تشییع جنازه ات را ندیدم، مزارت را ندیدم، تو را همانطوری که خواسته بودی به وطنت برنگرداندم و این چرخه از دست رفتنت هرگز در ذهنم کامل نشد. دلم برایت تنگ شده. قرار بود سالگردت ایران باشم. پروازم کنسل شد. اینجا در خودم گیر افتاده ام و حتی نمیتوانم یک مراسم یادبود کوچک بگیرم که در آن بدون خجالت کنار باقی آدمهایی که دوستت داشتند اشک بریزم. در عوض ناگهان توی ماشین طوری به گریه می افتم که انگار برگشته ام به دقیقا سال قبل و همین موقع. تو نمیدانی این انده چه حجم بزرگ غیر قابل باوری دارد. خیر نداری گاهی چطور نفسم را میبرد. چقدر از دنیایی که تو را ندارد میترسم.آخ عمو جان...

در همین حوالی...
ما را در سایت در همین حوالی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : acheragh13d بازدید : 162 تاريخ : شنبه 30 فروردين 1399 ساعت: 23:24