انگار افتاده باشی توی حوض آب یخ. سرد باشد، زمستان باشد و لرز تنت تو را ببرد سمت کرختی، بی حسی. آن شکلی از بی حسی که هنوز میدانی سرد است و تنت از سرما درد میکند اما توان حرکت نداری. خودت یخ زده ای، واژه در گلویت یخ زده است اتفاقات در مسیر افتادن یخ زده اند و تو گیر افتاده ای. همه ی ما گیر افتاده ایم. در این مسیر نه راهی به پیش و نه پس گیر افتاده ایم و فرو رفته ایم و اتفاق ما را بلعیده، ما را جویده و هضم کرده در خودش. ما بخشی از اتفاق شده ایم، بخشی از فاجعه شده ایم، طوری آن را قبول کرده ایم که انگار از ابتدا بوده و تا ابد خواهد بود.
در همین حوالی...برچسب : نویسنده : acheragh13d بازدید : 160