شغلی که ندارم

ساخت وبلاگ

روز جمعه ی شما آخرین روز کاری ماست. شبیه بچه مدرسه ای ها هر اول هفته انتظار آخر هفته را میکشم. گمانم برای اینکه اینجا حس مفید بودن ندارم. شرح وظایفم مرتب تغییر میکند و آدمها شلوغ تر از آنند که کمک کنند. از طرفی بواسطه مشکل زبانی نه میتوانم خودم سفارش ها و خریدها و فرم ها را چک کنم نه میتوانم با مسول انبار حرف بزنم. انگلیسی حرف زدن مدیر تولید هم یک معجون ناقص دست و پا شکسته است. هر بار هم که میبینیش نفس زنان بین طبقات در رفت و آمد است و شتاب زده. در مجموع حس یک موجود اضافه ی ناقص را دارم. شاید به تدریس زبان به بچه ها فکر کنم. شاید هم بساطم را جمع کنم و بروم سراغ دانشگاه شهر و ببینم جایی برای تدریس هست یا نه. شاید هم همینطور کوالا وار، خمیازه کش و خواب آلوده ماندم همینجا.

در همین حوالی...
ما را در سایت در همین حوالی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : acheragh13d بازدید : 165 تاريخ : سه شنبه 3 دی 1398 ساعت: 21:06