یک دلتنگ همه چیز

ساخت وبلاگ

سهم امروزم از زندگی کمی اندوه، کمی سرخوردگی، مقداری خشم و کمی دلتنگ  نیلوبلاگی است. شنبه خوشحال و ذوق زده بودم. یکشنبه پر انرژی و شاد و سر زنده. چقدر سی سالگی و بعد از آن با تمام آنچه پشت سر گذاشته ام  متفاوت است. ایستاده ام در آن نقطه ای که میدانم تجربه ی هر کدام این حس های ناخوشایند چقدر اجتناب ناپذیر است. بعد ناگهان یک روزی که در ان حالم گرفته است فقط یک روزی است که در آن حالم گرفته است. نه آخر دنیاست، نه فاجعه ای مهیب است نه منحصر به من و بد شانسیم. اینطور که نگاهش کنی می شود حال بد را شبیه یک ظرف شیشه ای گرفت جلوی نور و شروع کرد به بررسی کردنش. از کجا امده؟ چقدر ریشه در واقعیت اینجا و اکنون دارد؟ چقدر متناسب با واقعه ی پیش آمده است؟ چه  نوعی از حس و زخم های قدیمی را زنده میکند؟ برایش چه میشود کرد؟ بهترین واکنش در این وضعیت در مقابل دیگران چه خواهد بود؟

آخ اول باری که فهمیدم اگر دست از تقلا برای خوب کردن حالم بردارم و حس ناخوشایند را همانطور که هست قبول کنم تا بگذرد چقدر شگفت زده بودم.انگار یک عمری دستور پخت اشتباهی برای قرمه سبزی دستت داده باشند و تو هی تلاش و امتحان کرده باشی و هی سرخورده شده باشی. راستی گفته بودم چقدر دلم برای قرمه سبزی تنگ شده؟

در همین حوالی...
ما را در سایت در همین حوالی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : acheragh13d بازدید : 154 تاريخ : دوشنبه 4 آذر 1398 ساعت: 19:13