خاکستری رو به نمی دانم

ساخت وبلاگ

روزهایی هم هست که فکر میکنم با همه چیز کنار امده ام. دوری، مرگ، کوتاه بودن زندگی. با این وجود آدمیزاد موجود ناپایداری است، احساسات تغییر می کنند و هر روز دنیا میتواند شکل و رنگی متفاوت از روز قبل داشته باشد. دیشب خاکستری بود، رو به سیاهی. خوابم اینطور شروع شد که جشن تولد یکی از اقوام بود و همه جا پر از بادکنک های رنگی. حالم گرفته بود که چرا بادکنک ها مال من نیستند. بعد تر یک نوزاد دختر با چشم های درشت مشکی گذاشته بودند توی بغلم. دخترک قشنگی بود، گفتند مال توست، سعی میکردم شیرش بدهم اما نمیشد. بعد توی یک هتل بودم، شمیم برای چک اوت نیامده بود و من با تمام وجود حرص میخوردم. اتاق ها تو در تو شدند، شروع کردم به گریه کردن برای مرگ عمو. از این اتاق به آن یکی با چشم های قرمز و پف کرده و اشک هایی که بند نمی آمدند. در عذاب بودم و گرفته. امروز خاکستری است، رو به سپیدی اما. منظره ی بیرون از پنجره ابر دارد و احتمال بارش. خنکای پاییز شهر را پر کرده. نشسته ام به تمام کردن فرم ها و دستورالعمل ها. لیوان چای کنار دستم، پنجره ی نیمه باز مقابل چشمم و زندگی در میان من است.زندگی ناپایدار است. گذرا، کوتاه، لیز.

در همین حوالی...
ما را در سایت در همین حوالی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : acheragh13d بازدید : 149 تاريخ : سه شنبه 30 مهر 1398 ساعت: 2:52