تجربه ی مدام بدست آوردن و از دست دادن

ساخت وبلاگ

امروز به این فکر میکردم که خیلی چیزها میخواستم و حالا، در این مرحله از زندگیم، دارمشان. دکتری به زودی تمام میشود، کاری دارم که درآمد مناسب، ساعت کاری متعادل و فعالیت مرتبط با تخصصم دارم، در محیطی که پرتنش و مسموم نیست. آدمی که کنارم هست را دوست دارم، حضرت عشق روی خوش نشانم داده و هر بار تماشا میکنمش از انتخابم راضیم. با این همه چیزهایی هم داشتم که حواسم به داشتنشان نبود و حالا ندارمشان. مثل عمو، که همیشه یادش قلبم را فشرده میکند. مثل پدر و مادر و دوستانم که دورند و نمی شود هر زمان که خواستی کنارت باشند. مثل کتابخانه ام، فرصت صحبت از کتابی که تازه خوانده ای توی کافه نزدیک یا گرفتن دست های ساره. مثل بغل کردن مامان، بوی عطر مرضیه، دستپخت سهیلا یا حتی تجربه ی قدم زدن پاییز با شمیم. دلم برای زنگ خنده ی دوستانم و حتی برای میهمانی های خانوادگی تنگ شده. توی همین دو ماه دلم برای هم زبانی و آشنایی و شهری که بلد بودم تنگ شده و فکر کردن به اینکه تمام اینها را ندارم مگر در فرصت های کوتاه بازگشت، مرا میترساند. بعضی وقت ها هوس غذاها، خوراکی ها، عطرهای دوست داشتنی حرصیم میکند. ذائقه ام از اینجا دور است و دلم برای همه چیز تنگ. دنیا این شکلی است دیگر، ندهد شربت شیرین به کسی، که در آن یافت نگردد مگسی.

در همین حوالی...
ما را در سایت در همین حوالی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : acheragh13d بازدید : 137 تاريخ : سه شنبه 30 مهر 1398 ساعت: 2:52