كلاف

ساخت وبلاگ
سي و يك ساله ام اما هنوز نمي توانم با پدرم بر سر اينكه اين زندگي متعلق به من است به توافق برسم. آنقدر همه ي زندگيم سرم توي كتاب و درس و دانشگاه بوده و هي زندگيم را جوري تنظيم كرده ام تا قبل تاريكي به خانه برسم كه اين براي پدرم به يك اصل تبديل شده. احترام را با فرمان برداري اشتباه ميگيرد، حالا شاكي شده كه چرا فلان كلاسم تا نه شب طول ميكشد يا فلان كار بيرون از خانه چقدر طول ميكشد كه صبح رفته ام و عصر برگشته ام! همينقدر مضحك. اينكه شش صبح براي مميزي بروم كارخانه هاي اطراف شهر يا حتي شهرهاي ديگر و ديروقت برگردم اشكالي ندارد اما بيرون بودن با دوستان هرگز. پدرم هنوز در باور ذهني دختر كه اينطور و آنطور زندگي مي كند. وقت دندان پزشكي و فيزيوتراپي و دكتر و درمانگاهم را خودم مي روم، كسي از دخل و خرج و زمان ثبت نام داشگاهم خبر ندارد. كسي خودش را درگير مصيبت هاي رساله و اعصاب خورد كردن هاي اساتيد و گروه نمي كند اما دختر بايد به موقع خانه باشد! وقت هايي كه شركت و دانشگاه و كارخانه است دنياي بيرون مي شود تمن! وقت هايي كه كسي خودش را درگير بالا و پايين زندگي و اشك و اندوهم نمي كند من همانم كه تنهايي از پس زندگيش بر مي آيد حتي اگر نيمه شب از ماموريت اصفهان برگردد. اما حالا كه عادت كرده اند اين مدت بيشتر كارها را توي خانه انجام بدهد حساب تعداد روزهايي كه بيرون مي رود، براي هرچه كه باشد داريم. پدرم اينطوري فكر ميكند، انگار كه پادگان باشد، انگار مرخصي ساعتي لازم داشته باشم، انگار از باور اينكه سي و يك ساله باشم و به او وابستگي مالي و رواني نداشته باشم وحشت دارد. نه اينكه دوستش نداشته باشم، نه اينكه متوجه دلواپسي پدر بودن نباشم، نه اينكه قدر دان محبت و حمايتش نباشم، فقط اين آش مدت هاست زياده از حد شور شده، رمقم را گرفته. خسته ام از يكسره جوابگو بودن بابت همه چيز، حوصله ي جدل ندارم، دلم ميخواهد ادم ها پايشان را از حريم خصوصيم بكشند بيرون، مرا كه نشسته ام درسم را ميخوانم و كارم را ميكنم و سرم به خوشي هاي ساده گرم است به حال خود بگذارند براي  اينكه صبرم سر رسيده، براي اينكه ملاحظه كردن خسته ام كرده، براي اينكه پدرم خيلي سال پيش بايد قبول ميكرد من مدت هاست هفده-هجده ساله نيستم، براي اينكه نمي شود دلواپسي شما براي يك آدم محدود شود به ساعات رفت و امدش اما توقع داشته باشيد مثل هميشه با همه چيز زندگيش تنهايي روبرو شود. رسيده ام به يك جايي كه حاضر نيستم اين بازي راضي نگه داشتن آدم ها را بيشتر از اين ادامه بدهم.

در همین حوالی...
ما را در سایت در همین حوالی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : acheragh13d بازدید : 147 تاريخ : چهارشنبه 19 دی 1397 ساعت: 21:22