هر روز بدتر از ديروز

ساخت وبلاگ

شش-هفت ماه پيش به يك بنده خدايي جواب رد دادم. اطوار و اداي قبل اتمام ماجرا و اصرا به ديدن پدرم و مشاور وهزار مدل اعصاب خرد كردن و غيره يك طرف، بعد از تمام شدن قصه فكر ميكنم تا همين امروز لااقل هشت شماره تلفن متفاوت از او بلاك كرده باشم.ماجرا هميشه با قربان صدقه و ابراز دلتنگي و علاقه شروع و با اتهام و خشم و بيرون ريختن حرص ناشي از"اصلاً تو غلط كردي كه منو نميخواي"تمام مي شود. بارها تلاش كرده ام منطقي برخورد كنم، محترمانه حرف بزنم، سياست به خرج بدهم، بي محلي كنم يا هرچه كه در توان و شخصيتم بگنجد كه خب بي فايده بود. مثل اينكه بخواهيد يك پسربچه ي پنج ساله را از خريد اسباب بازي منع كنيد، همينقدر تلاشم براي متقاعد كردن عبث بوده. قسمت مضحك ماجرا اينجاست كه فكر ميكنم اگر برعكس بود، اگر من به عنوان يك زن كسي بودم كه ميخواست بايد با اولين نه مي گذاشتم و ميرفتم. عرف و فرهنگ اينطور مي طلبد.مرد اما مي تواند بازگردد،هزار روش براي كلافه كردن شما پيدا كند، از خواسته نشدن عصباني شود، شما را تهديد به اين كند كه دست آخر تنها خواهيد ماند، اشاره كند كه البته خودش مورد بهتر از شما خيلي توي دست و بالش دارد ولي حالا راه ندارد عاشقش بشويد؟ چون مرد است و خواستن حق انحصاري اوست پس ميتواند مزاحمت ايجاد كند، صدها بار تماس بگيرد و هرگز دست برندارد. حالم از اين وضعيت بهم ميخورد، از سر كله زدن با جماعت رواني يا اينهمه گير و گره و حساسيت توي وجود خودم. اصلا يك وقت هايي به سرم ميزند سيم كارتم را بيندازم دور، رابطه ام را با همه ي دنيا قطع كنم و خودم را خلاص كنم از شر جماعت بدتر از خودم ديوانه ي دور و برم.

+ نوشته شده در  جمعه هشتم دی ۱۳۹۶ساعت 22:10  توسط  مکث  | 
در همین حوالی...
ما را در سایت در همین حوالی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : acheragh13d بازدید : 146 تاريخ : دوشنبه 18 دی 1396 ساعت: 22:15