در همین حوالی

متن مرتبط با «رهایی از زندان ذهن» در سایت در همین حوالی نوشته شده است

از دوست داشتنش

  • بچه به تصویر خودش توی آیینه می‌خندد. بلند و از ته دل. دوست دارم همه‌ی عمرش همچین رابطه‌ای با خودش داشته باشد. برای خودش ذوق کند، از ته دل., ...ادامه مطلب

  • بعد از همه چیز

  • هربار وجودت پر از میل به عشق ورزی میشه میبینی انگار دیگران فقط تا یه جایی ظرفیت پذیرشش رو دارن. بعدش جوری دلسرد میشی که اونقدری که اونا میخوان هم نمیخوای بهشون بدی، خالی بشی انگار. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • من از طوفان خواهم گذشتم

  • اینستاگرامم را پاک کردم. اضطراب چسبیده بود بیخ گلویم، ترکیب شده بود با نگرانی این هفته‌های آخر، با نگرانی مامان و بابا. نه توانش را داشتم خبرها را دنبال نکنم نه می‌توانستم آن ترس فلج کننده را تحمل کنم. خواب شبم بهم ریخته، تنفسم هم. حالا سنگین و کرخت و پر از دردهای استخوانی و عضلانیم. به تراپیست دسترسی ندارم، اینترنت را قطع کرده‌اند. چقدر همه چیز مضحک و غم‌انگیز است. ترانه‌های کوچک مربوطی بودیم که تکه تکه پرتمان کردند به هزار گوشه‌ی جهان و در حنجره شکستیم. بغض شدیم، فریاد شدیم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • از فصلی به سالی

  • اول.ترکیب فارسی انگلیسی حرف زدن آزار‌دهنده‌س. نوشته افتادی به شاپینگ؟ حسابی انجوی کن! چته زن، حقیقتاً چته زن؟ یه دوجین رفیق داشتم یکیش مبتلا به این مرض نبود به لطف خدا. واتز رانگ ویت یو پیپل؟دوم. یجوری گرمه انگار قصد کشتنت رو دارن.سوم. اسپری دیگه جواب نفس‌هامو نمیده، باید بریم عوضش کنیم.چهارم. یه ریزورت هست اطراف شهر، با استخر روباز، تراس رو به دریاچه و منظره عالی. دلمون میخواد بریم اما حتی شبا هم اونقدر گرم و شرجیه که عملاً پول دور ریختنه.پنجم. کلاسم فعلا‌ً تموم شده، حس شروع تعطیلات تابستونی دارم و خوشحالم!ششم. نفس عمیق بکش. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • از کلمه نترس

  • جفتشون افتادن رو دور بازی کردن و زندگی هر سه‌تاشونه که داره این وسط له میشه. نمیدونم چرا وقتی آدم‌ها میفتن به لجبازی انقدر غمگین میشم. هی میخوام بگم احمق جان، این چرخه که ته نداره، هی تلافی می‌کنی، هی بیشتر چاه رو عمیق می‌کنی، اما حرفت رو نمیزنی. اصلاً آدمی که داد میزنه، آدمی که قهر میکنه، اونی که فحش میده، اونی که تحقیر و توهین میکنه بیشتر از همه حرف زدن بلد نیست. یا خودش بلد نیست، یا امید شنیده شدن از طرف مقابل نداره، چنگ میندازه به همون که بلده، هی اوضاع خراب‌تر میشه. میتونه نشه، میتونه اینطوری نباشه. یکی دلش میخواد بیشتر دیده بشه، به رسمیت شناخته بشه، اونیکی خودش پر از میل به نمایش چیزیه که نیست. اولی نیازش برآورده نمیشه، دومی رو تحقیر میکنه، دومی میشکنه، با لبه‌های شکسته‌ش زخم میزنه. چشم تو چشم هم دنیای خودشونو به آتیش میکشن درحالیکه احساس میکنی دلشون میخواد یکی بغلشون کنه. این حرف زدن چیه که همه‌مون انقدر توش افتضاحیم؟ که من راوی داستان غم‌انگیز هم فکر میکنم هنوز درست بلدش نیستم؟ بخوانید, ...ادامه مطلب

  • از آنچه باید

  • دستم را گرفته‌ای، تکرار می‌کنی نترس. من سایه‌ی وحشت همه‌ی اتفاق‌های نیفتاده و ممکنم. هی تکرار می‌شوم در خودم. نترس، نترس، باید مبارزه کنی و پیروز باشی. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • باز آرائي

  • گاو كشيده ام روي تخم مرغ عيد. سبزه ي عدس سبز كرده ام، كوچك است، به اندازه ي يك ظرف با طول يك انگشت و عرض نصف آن. سنجد و سماق و سركه دارم، سكه و سيب و سير هم همه جا هست. شايد توي بازار گلفروش ها سنبل هم پيدا كنم. آينه ي كوچك چوبي خريده ام به يك جفت شمعدان شيشه اي كوتاه. ميهمان ايراني داريم براي سال تحويل كه مي شود پنج و نيم عصر اينجا. هرجور هست دارم رشته هاي اتصال به خاطراتم را وصله و پينه به هم ميدوزم شايد كم شود از دلتنگي.  , ...ادامه مطلب

  • از این دور دست ها

  • یک حرف هایی را نه من گفته ام، نه تو شنیده ای. دفینه اند، کهنه، خاک گرفته. یک روز جوانه می زنند، سبز می شوند، تو را در انبوهی از سردرگمی پریشان و گیج بر جا خواهند گذاشت. تو بوی خاک میدهی، باران خورده، تازه، از راه رسیده. تو عبور خواهی کرد، از مسیری به مسیری. آسودگی اقیانوس است، پر موج، بی نهایت، باید بیایی تا میانه که روی آرامش را هم ببینی. تو را خواهم سرود، یک صبح که دور از کسالتم، دور از اهمال کاری. سر رشته ی زندگی را از ما گرفته اند، اینکه به دستمان ماند یک کلاف است، پر گره، پیچ خورده. گوش میک, ...ادامه مطلب

  • کرونا از زبان یک چین نشین

  • امیدواریم این بود که ویروس به ایران نرسه که رسید. وحشت زده رفتار نکنید، استرس فقط سیستم ایمنی شما رو تضعیف میکنه. بهداشت فردی رو رعایت کنید و رفت و آمد رو به حداقل برسونید. درصد مرگ و میر ویروس بالا ن, ...ادامه مطلب

  • آنچه از اسفند به یادم ماند

  • گیجی عجیبی به لحظه هایم نشسته. میل به خواب دائمی دارم. چشم ببندم روی همه چیز و آن کسی که روبروی اینهمه اتفاق ایستاده من نباشم. حالا نه اینکه شرایط اضطراری باشد، پایدار است و پیش رونده. منم که کم حوصله, ...ادامه مطلب

  • از اکتاشافات سی سالگی به بعد

  • فکر میکنم بعد از روابط خوب، کیفیت زندگی ما تا حد زیادی متاثر ار قابلیت لذت بردنمان از چیزهای کوچک است. مثلا من عطر این برگ های تازه ی نعناع که با بخار آب از ماگم بلند میشود را دوست دارم، و مه صبحگاهی , ...ادامه مطلب

  • از پناه ها

  • عنوان آخرین کتابی که میخوانم هست: عصبیت و رشد آدمی. در باره اش میشود گفت که آگاهی بخش و روشنگر است. قدیمی است اما هنوز کاربرد دارد., ...ادامه مطلب

  • در ادامه ی زیست تازه ام

  • درد گردنم اینجا تشدید شده. جفت شصت های دستم هم به سختی تا میشن و مفصل خشک و صدا داره. حالا عوارض رطوبت و کولر گازیه یا گوشی و کامپیوتر یا عصبیه نمیدونم. نکته جالب اینه که تعداد فرصت شغلی از متقاضی بیش, ...ادامه مطلب

  • تجربه ی مدام بدست آوردن و از دست دادن

  • امروز به این فکر میکردم که خیلی چیزها میخواستم و حالا، در این مرحله از زندگیم، دارمشان. دکتری به زودی تمام میشود، کاری دارم که درآمد مناسب، ساعت کاری متعادل و فعالیت مرتبط با تخصصم دارم، در محیطی که پ, ...ادامه مطلب

  • اجازه نده اندوه تو را بجود

  • افسرده خویی بلای ناخوشایندی است. خیلی وقت ها خیلی چیز ها توی زندگیت رادی که میتوانی بابتشان خوشحال باشی اما میچسبی به بخش کوچک نداشته و اجازه میدهی ذهنت فاجعه سازی کند چون افسردگی احساس آشنایی است. چون غمگین و آسیب پذیر بودن ساده تر است. آن جایی که دلمرده بودن قاطی ذات آدم بشود دیگر هیچ جور تغییر شرایطی حس خوشبختی را برنمیگرداند. افسرده خو نباشید., ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها