در همین حوالی

متن مرتبط با «بگو نه» در سایت در همین حوالی نوشته شده است

آنها

  • قبل‌تر فکر می‌کردم آدم‌ها برام حرف میزنن چون امن و شنوا هستم. حالا فکر میکنم قضیه خیلی ساده‌تره. آدم‌ها حرف میزنن چون مثل من محتاط و مضطرب نیستن. فکر نمیکنن طرف مقابل باید خیلی نزدیک، خیلی امن و امتحان شده باشه که بشه براش حرف زد. فکر نمیکنن ممکنه روزی از هرچی میگن بر‌علیه خودشون استفاده بشه. این حس نیاز وسواس‌گونه به مراقبت رو ندارن. رها‌ترن، در زمان و مکان مناسب که باشی باهات حرف میزنن، نبودی با یکی دیگه حرف میزنن. داستان اینه که تجربه‌ی زندگی از زاویه خودت فرصت نمیده ببینی همه‌چیز از زاویه دیگران میتونه چقدر متفاوت باشه، مثلاً چقدر ساده‌تر. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • خانه‌ای که در آن نیستیم

  • نرم‌افزار بانک دچار مشکل شده بود. بعد از ساعتها معطلی کارت بیمه‌ی جدید صادر کردند. آن حلقه‌ی گم‌شده‌ی زبان حتی اگر حل شود هنوز تو متعلق به جایی هستی که اینجا نیست. موعد رهن خانه‌ی تهران نزدیک است. یک جایی در خوش‌خیالانه‌ترین تصوراتم به معجزه‌ای شرایط سیاسی و اقتصادی پایدار شده. خودمان را تماشا می‌کنم که رفته‌ایم و ساکن شده‌ایم. در خانه‌ی خودمان، شهر خودمان، سرزمین خودمان، اگر بگذارند. در لحظه اما حتی تصویر سفر هم دور و سخت است. چه دنیای غریبی. نه برای من، برای همه‌. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • در سرزمین آنها

  • خب ماجرای ویروس اول شبیه یک شوخی بنظر میرسید که کم کم خیلی بزرگ شد. یادمه روز اول بی خیال رفتیم شهرو گشتیم و من یه عروسک برای خودم خریدم. بعد اعلام کردن باید توی خونه بمونید و بعد همینطور تعداد مبتلاه, ...ادامه مطلب

  • به سان ره نوردانی که در افسانه ها گویند

  • چند بار در زندگیم تصمیم گرفته ام موجود آسان گیر تر و واقع بین تری باشم و موفق نشده ام؟ بی نهایت. چیزهایی که میتوانند مرا مضطرب یا کج خلق کنند بمراتب بیشتر از چیزهایی هستند که او را می آزارند. ذهن من ک, ...ادامه مطلب

  • در آستانه ي شهريور

  • يازده صبح كه ميشد آخر شبش درحاليكه به هق هق افتادن بودم زنگ زدم كه بگويم بيا و مرا ببر. حال به غايت ناخوشي داشتم، گلوله گلوله اشك مي ريختم. ميخواستم بگويمش بيا و مرا ببر، زودتر بيا و مرا از اينجا ببر، از اين فشار رواني، خشم، اجبار بيرونم بكش. از آنچه به اجبار به من تحميل مي كنند، از اين ظلمي كه در ح,آستانه,شهريور ...ادامه مطلب

  • بگو

  • به يادآوردن هميشه هم كه بد نيست. مي شود يك عكس، خاطره ي يك خوشي پايدار، يك دوستي عميق، يك لبخند بزرگ باشد. مي شود به خاطر بياوري كه فلان آدم را داشتن و شنيدن و گفتن و در آغوش كشيدن چه خوشبختي واضحي است.,بگونیا,بگو کجایی,بگو بگو نامجو,بگو ای یار بگو,بگو منو کم داری,بگو نه,بگو برا چی,بگو که گل نفرستد,بگو کجایی زند وکیلی,بگو چه کنم ...ادامه مطلب

  • نه تو آني

  • يادم رفت همانطور كه روي سنگ هاي ايوان بناي مركزي نشسته بوديم برايت بگويم، روزي كه قبول كردم همه ي آنچه از او و در او دوست مي داشتم از من رفته، بخشي از شعر فروغ بودم: زانكه ديگر نه تو آني، نه تو آني,نه تو آني كه براني,تو نه آني ...ادامه مطلب

  • بگو ك مي شود

  • بارها شده است كه اينجا نوشته ام و پست نكرده، يعني كلمه هايم آنقدر ناخوش بوده اند كه نخواسته ام ثبت شوند. از صبح امروز شبيه كسي كه توي ميدان جنگ است تقلا كرده ام. با خودم، با آنچه ديگري در من زنده مي كند جنگيده ام، قاطي اينهمه دادي كه زده ام و اشكي كه ريخته ام اشپزي كرده ام و خانه مرتب كرده ام و باشگاخ رفته ام و درس خوانده ام و تكليف آماده كرده ام و بعد همينجور كه سيم ظرف شويي را محكم كشيده ام روي بدنه ي گاز به خودم فكر كرده ام، به كلنجاري كه تمام مدت با خودم و حال بدي ها ها و فكر و وسوسه ها و خشم و دردهاي قديمي با خودم داشته ام. بعد دستم را گرفته ام زير شير آب و, ...ادامه مطلب

  • در آستانه ي سيزدهم شهريور

  • هميشه مي گفت آدمها مي ميرند، همه ي آدمها مي ميرند، براي مردن عجله نكن. براي تمام شدن، كنار كشيدن، ته كشيدن، تسليم شدن، براي توي خودت مردن عجله نكن. شتابت را بگذار براي زندگي، عجله كن كه فرصت زندگي كردنت از دست نرود. يادش افتادم چون تا مي آيم خودم را جمع و جور كنم و برگردم سر دندگيم درد مي آيد مي نشيند به جانم و مي رسد به مغز استخوانم و فكر مي كنم نفسي براي كشيدن ندارم. بهد مي نشينم براي خودم مرور مي كنم مگر نه اين كه مي ميري، يك روز، در نهايت و تمام مي شود...تمام مي شود.,در آستانه ي فصلي سرد,ايران در آستانه يورش تازيان,يمن در آستانه ظهور ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها