همان شبی که دوباره بستریم کردند، دزد زده به خانه مامان. دیشب فهمیدم، بعد از پنج ماه. حالا یک ترکیب عجیبی از غم، اضطراب و خشم نشسته روی دلم. فکر میکنم اگر نخواسته بودم که بیایند اینطور نمیشد. طلاهای مامان را بردهاند، تابلو فرشها، هرچه سبک و قیمتی بوده، حتی آن پارچ برنجی عتیقه که مامان بزرگ برایم گذاشته بود. حس عمیقاً مزخرفی است، آرزو میکردم بیخبر میماندم. بخوانید, ...ادامه مطلب
نمی ترسم. گوش میکنی؟ نمی ترسم. دو روز است به این فکر میکنم که دست از ترسیدن کشیده ام., ...ادامه مطلب
نمونه برداري انجام شد و نتيجه ماند براي ده روز بعد. كمي آرام شده ايم، اين شب ها دلواپسي هايم شكل كابوس گرفته اند و توي خواب پيدا مي شوند. كابوسِ تكراريم هم شده اينكه مي بينم سر سفره ي عقدم، بزور وادارم كرده اند كه ازدواج كنم، توي رودربايستي مانده ام و كسي را قبول كرده ام. فكر مي كنم بايد بپذيرم كه ف, ...ادامه مطلب
پيله ها تنيديم دور تا دور پروانه اي كه بال داشت و رنگ داشت و شوق داشت و مي پريد. پيله ها تنيديم از سر خودخواهي و يكذندگي و خشم و دلتنگي و ضعف! و هيچ پروانه اي از نو يك كرم ابريشم و دوباره يك پروانه نخواهد شد. ما همه ي آنچه بود را به اميد باز پس گرفتن آنچه نمي شود در هم تنيديم و به هم بافتيم و...پروانه مرد...,شب مامي,شب ماندن در قبرستان,شب ماه,از شب هنوز مانده دو دانگی ...ادامه مطلب