در همین حوالی

متن مرتبط با «بگو چه کنم» در سایت در همین حوالی نوشته شده است

چون به دیده شدن آن دیگری حسادت می‌کنم

  • شاید هم گیرنده‌هایم درست کار نمی‌کنند. خوانش درستی از اتفاقات ندارم، جهانم آلوده به تاری نگاه موجودی مغموم است. یکبار یک جایی خوانده بودم شاید حقیقت جهان همان‌است که افسرده‌ها می‌بینند. تاریک، بیهوده و رنج‌آور. حال آدمی چیز دائماً در تغییری است. آن لحظه‌هایی که غلبه‌ی اندوه میل و شوقم به زندگی را خفه می‌کند این را می‌دانم. اثر هورمون‌ها را، افسردگی بعد زایمان را، پیوستگی اتفاقات سه سال گذشته و سنگینی یک سال اخیر را. حتی باور اینکه این روزها خواهند گذشت کمک نمی‌کند از این زما‌ن‌های فرو‌بلعنده بسادگی عبور کنم. شاید برای اینکه «من» نیستم که در این لحظه است. یک کودک مغموم طرد شده، یک موجود شکننده که گمان می‌کند او را نمی‌بینند، دوستش ندارند، درکش نمی‌کنند و او را با زخم و درد به حال خود گذاشته‌اند آنجاست. یکی که عمیقاً ارتباطش را با جهان بیرون از دست داده و هر روز، هر یک روز برایش نبردی نفس‌گیر است. چیزی که برایم شوق‌آور باشد یا مرا سنجاق کند به زندگی ندارم. یعنی آن موجود مغموم با هاله‌ی لزج اندوه دورش ندارد . هیچ چیز جز دخترک که گمان می‌کنم آنقدر قوی نبوده‌ام که برایش کافی باشم. این حس همه‌ی روزها یا همه‌ی لحظه‌هایم نیست. این احساس آن تکه‌های ناگهان خالی شدن است که می‌ایم و اینجا می‌نویسم با این امید که بالا بیاورمش، با مغزی سبک‌تر. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • از آنچه باید

  • دستم را گرفته‌ای، تکرار می‌کنی نترس. من سایه‌ی وحشت همه‌ی اتفاق‌های نیفتاده و ممکنم. هی تکرار می‌شوم در خودم. نترس، نترس، باید مبارزه کنی و پیروز باشی. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • آنچه از اسفند به یادم ماند

  • گیجی عجیبی به لحظه هایم نشسته. میل به خواب دائمی دارم. چشم ببندم روی همه چیز و آن کسی که روبروی اینهمه اتفاق ایستاده من نباشم. حالا نه اینکه شرایط اضطراری باشد، پایدار است و پیش رونده. منم که کم حوصله, ...ادامه مطلب

  • بگو

  • به يادآوردن هميشه هم كه بد نيست. مي شود يك عكس، خاطره ي يك خوشي پايدار، يك دوستي عميق، يك لبخند بزرگ باشد. مي شود به خاطر بياوري كه فلان آدم را داشتن و شنيدن و گفتن و در آغوش كشيدن چه خوشبختي واضحي است.,بگونیا,بگو کجایی,بگو بگو نامجو,بگو ای یار بگو,بگو منو کم داری,بگو نه,بگو برا چی,بگو که گل نفرستد,بگو کجایی زند وکیلی,بگو چه کنم ...ادامه مطلب

  • بگو ك مي شود

  • بارها شده است كه اينجا نوشته ام و پست نكرده، يعني كلمه هايم آنقدر ناخوش بوده اند كه نخواسته ام ثبت شوند. از صبح امروز شبيه كسي كه توي ميدان جنگ است تقلا كرده ام. با خودم، با آنچه ديگري در من زنده مي كند جنگيده ام، قاطي اينهمه دادي كه زده ام و اشكي كه ريخته ام اشپزي كرده ام و خانه مرتب كرده ام و باشگاخ رفته ام و درس خوانده ام و تكليف آماده كرده ام و بعد همينجور كه سيم ظرف شويي را محكم كشيده ام روي بدنه ي گاز به خودم فكر كرده ام، به كلنجاري كه تمام مدت با خودم و حال بدي ها ها و فكر و وسوسه ها و خشم و دردهاي قديمي با خودم داشته ام. بعد دستم را گرفته ام زير شير آب و, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها