سه سال شده، سه سال تمام. در نهایت باید قبول کنم که خانه اینجاست، دوستانی دارم، روابطی ساختهام، دلبستگیهایی شکل گرفته. کمک گرفتهام، یاد گرفتهام، از چیزهایی عبور کردهام، چالشهای بزرگتری پیش رو دارم وهمه به اقتضای موقعیت موجود همینجاست، دور از هرچه و هرکه میشناختم. فکر میکردم باید قویتر باشم، عبارت مناسب شجاعتر بودن است. در برابر موقعیتهای متفاوت، شرایط غیر قابل کنترل یا حتی آن دقایقی که اضطراب تو را فرو میبرد توی خودش شجاع بودن. نه اینکه بجنگی، فقط روی موج آرام بگیری، دست و پا نزنی، تا بگذرد. نیاز است که شجاع باشم، برای خودم که بعدتر از خودش شاکی نباشد، برای او که زیر خروار خروار کار و مشغله مانده، برای آن نفر سومی که باید مراقبش باشیم. بخوانید, ...ادامه مطلب
فکر میکنم که مرگ عمو چیزهای مهمی را در من تغییر داد. شبیه یک مشت محکم که میخورد توی صورتت و بعد از گیجی کوتاه ضربه که گذراست، تو میمانی و دنیایی که شبیه قبل نیست. وقتی مرد فهمیدم نیستی چقدر به من، عزی, ...ادامه مطلب
به يادآوردن هميشه هم كه بد نيست. مي شود يك عكس، خاطره ي يك خوشي پايدار، يك دوستي عميق، يك لبخند بزرگ باشد. مي شود به خاطر بياوري كه فلان آدم را داشتن و شنيدن و گفتن و در آغوش كشيدن چه خوشبختي واضحي است.,بگونیا,بگو کجایی,بگو بگو نامجو,بگو ای یار بگو,بگو منو کم داری,بگو نه,بگو برا چی,بگو که گل نفرستد,بگو کجایی زند وکیلی,بگو چه کنم ...ادامه مطلب
بارها شده است كه اينجا نوشته ام و پست نكرده، يعني كلمه هايم آنقدر ناخوش بوده اند كه نخواسته ام ثبت شوند. از صبح امروز شبيه كسي كه توي ميدان جنگ است تقلا كرده ام. با خودم، با آنچه ديگري در من زنده مي كند جنگيده ام، قاطي اينهمه دادي كه زده ام و اشكي كه ريخته ام اشپزي كرده ام و خانه مرتب كرده ام و باشگاخ رفته ام و درس خوانده ام و تكليف آماده كرده ام و بعد همينجور كه سيم ظرف شويي را محكم كشيده ام روي بدنه ي گاز به خودم فكر كرده ام، به كلنجاري كه تمام مدت با خودم و حال بدي ها ها و فكر و وسوسه ها و خشم و دردهاي قديمي با خودم داشته ام. بعد دستم را گرفته ام زير شير آب و, ...ادامه مطلب